HaPpY .LiFe .LoVe

دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد/نگهش دار به موسی شدنش می ارزد!!!

HaPpY .LiFe .LoVe

دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد/نگهش دار به موسی شدنش می ارزد!!!

پایان نامه


یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟ 

خرگوش: دارم پایان نامه می نویسم.. 

روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامه ات چی هست؟ 

خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم. 

روباه: احمقانه است، هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند. 

خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا. 

خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و به شدت به نوشتن خود ادامه داد.در همین حال، گرگی از آنجا رد می شد. 

گرگ: خرگوش این چیه داری می نویسی؟ 

خرگوش: من دارم روی پایان نامه ام که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم. 

گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟ 

خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟ 

بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند.خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود.در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.ـ
نتیجه  

هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد 

هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه تان داشته باشید 

آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست؟

ماجرای پسر حرف گوش کن !!


 پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی

پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم

پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است

پسر: آهان اگر اینطور است، قبول است



پدر به دیدار بیل گیتس می رود

پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم

بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند

پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است

بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است



پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود

پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم

مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!

پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!

مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد

و معامله به این ترتیب انجام می شود


نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینی

دختری اندوهگین

دختر جوانی روی نیمکت پارک نشسته داشت با حالتی اندوهبار گریه میکرد. شخصی شیک پوش که به طور اتفاقی از اونجا رد میشد دلش به حال دختر سوخت و با حالتی دلسوزانه به طرف دختره رفت و به او گفت: دختری به این خوشگلی، با این لباس شیک، تو این روز قشنگ که گریه نمیکنه! گریه نکن عزیزم بگو مشکلت چیه شاید بتونم حلش کنم هیچ گره‌ای نیست که وا نشه. ولی انگار نه انگار دختره باز هم به گریه‌کردن ادامه میده. طرف که میخواست به هر ترتیبی که شده دختره را اروم کنه. جلو میره و پهلوش روی نیمکت میشینه و دستش را رو شونه دختره میزاره و میگه: بهم نمیگی چرا داری گریه میکنی؟ دختره با گریه بهش گفت: آخه نیمکتها را تازه رنگ کرده‌اند!